یادداشت سردبیر _ کریسمس!
چند روزی بود که خون آریاییمان، دو چندان غلیان میکرد. گفتیم شاید ویتامین "خ" خونمان کم شده باشد، این بود که سر به خیابان گذاشتیم در پی درخت کریسمس، تا آلاگارسونش کنیم و بندی به کلاسمان اضافه.
بیلبیلکهای قرمز و طلاییش دور سرمان در ذهن مبارک میچرخید و خود را سوار بر گوزنی که سورتمه را میکشید تصور میکردیم که در گوشهی دنجی از بازار، دکانی را یافتیم که اقلام شادی حلال خود را ابتیاع فرماییم.
چشم از سر در دکان و نقش و نماد "فرکیانی"ش گرفتیم و، به نام اهورامزدا وارد شدیم، جوانکی را جستیم که درویشوار، اسپند میسوزاند و آتش به چشم بانوان سرگردان در بازار میکرد.
گلویی صاف کردیم و قیمت درخت پشت ویترین را که بدجور دل و دیده را برده بود، جویا شدیم...
"یک دوری میزنم برمیگردم" همان و سرخ شدن چشمهای جوانک همان، و گرچه با صدایی لرزان و پایینتر پرسیدسم "تا کی باز هستید"؟ اما رقص دلنواز گردن جوان، همتا با دستانش، طوری که نفهمیدیم قلنج چه و که و کجا را شکست؛ از رفتن پشیمانمان کرد.
البته که همیشه "ماندن"، بهتر از گریز است و اقتصاد مقاومتیمان هم، همین را گوشزد میکند؛ پس با همان عِرق وطنپرستیمان که از مرحوم کوروش به ارث برده بودیم، عَرق از پیشانی زدودیم و قیمت درختی کوچکتر را پرسیدیم! گرچه ۸میلیون تومان، یا همان ۸۰میلیون ریال خودمان با سه صفر کمرنگ، در دوران ارز ِ همعرض با برلیان چیزی نبود، اما کوچکی منزل پر از عشق و امیدمان را به رخ جوانک، و دستی به ریش نداشتهمان کشیدیم و درختی جمع و جور تر طلب کردیم.
القصه، با نگاه زیستمحیطی و ژست گل و گیاه دوستی که آن را هم از کوههای پشت شمیران، به یادگار داشتیم، به چهاردیواری اختیاری خودمان برگشتیم.
سر راه، همانطور که نگاه از نامحرم میگرفتیم که مبادا جرقههای شیطان، صاعقه شود و بر جانمان بیفتد، کمی هم سرکهی انگور حلال تهیه کردیم و سنجدهای سالهای گذشته را از فریزر بیرون کشیدیم، و مقداری از سماقی را هم که همیشه میمکیدیم، پای کاج گذاشتیم.
فقط مانده بود جوراب، که دیدیم پاپوشهای مُد روزمان، کفاف هدایای پاپینوئل را نخواهد داد. این بود که بقچهی حمام ننجان را هم از پستوی خانه که عشق را در آن نهان کرده بودیم، بیرون کشیدیم و با کمی زلمزیمبو به بالاترین شاخهی درخت، آویزانش کردیم و با چشمهایی همیشه باز، نیت کردیم که از کریسمس ِ همنوعان و دیگر اعضای پیکر درب و داغانمان، تا نوروز صبوری کنیم. تا هم پاپینوئل جان فرصت حضور در ایران را بیابد، و هم عمو جان نوروز، دایرهزنان، گذرش به بقچهی خالی ما بیفتد.
خوداندازی با درخت به یادگار انداختیم، و بعد از اشتراک در اینستاگرام، واتسپ، توییت، فیسبوک، هندبوک، فوتبوک و.... خیالمان را از تبریک به هموطنانمان راحت کردیم و رفتیم سری بر بالش بگذاریم که صدای پیامک از خود بیخودمان کرد، گیج و منگ به حرکات موزون درخت نگاه میکردیم که آهنگ پیامک ایستادگی کرد و با نوید واریز بسته معیشتی، عیشمان را کامل./.
القصه، فعلا تامام.